بوی ماه مهر....
نون والقلم ومایسطرون...
این روزا با بازگشایی مدارس حال وهوای تازه ای تو شهر پیچیده
بعضی بچه هارو میبینیم که برای اولین بار همراه مادراشون دارن میرن مدرسه
بعضیا که یکم بزرگترن با جست وخیز بیشتری میرن سمت مدرسه
دانشجوها که دیگه واسه خودشون جایگاهی تو اجتماع دارن ، با متانت خاصی سر کلاس میرن.البته درس خون تراشون ، چون بعضیا قائلن که بعد ماه رمضون درسا شروع میشه
خلاصه دیگه....
اما اینا مهم نیست . مهم اینه که همه خوب درس بخونند وخوب تلاش کنندوخسته نشند
یاد حکایت سکاکی افتادم
سکاکی یه مردی فلزکار و صنعت گر بود که تونست با مهارت و دقت ٬ دواتی بسیار ظریف با قفلی ظریفتر بسازه که لایق تقدیم به پادشاه باشه.انتظار همه گونه تشویق و تحسین را از هنر خود داشت.در حالی که شاه مشغول تماشای آن دوات بود و سکاکی هم سرگرم خیالات خویش ٬ خبر دادند عالمی (فقیهی یا ادیبی) وارد میشود.همینکه او وارد شد شاه چنان سرگرم گفتگو و پذیرایی از او شد که سکاکی و صنعت و هنرش را به یکباره از یاد برد.مشاهده این منظره تحولی عمیق در روح سکاکی بوجود آورد.سکاکی فهمید که از کارش تشویق و تقدیری که می بایست نمیشه و با خودش فکر کرد همان کاری را بکنه که دیگران کردند و از همان راه بره که دیگران رفتند .باید به دنبال درس و کتاب بره و آرزوهای گمشده اش را تو اون راه جستجو کنه.وقتی که شروع به درس خوندن کرد ٬ در خودش هیچگونه ذوق و استعدادی نسبت به این کار ندید.شاید هم اشتغال چندین ساله اش به کارهای فنی و صنعتی ذوق علمی و ادبی شو جامد کرده بود ٬ ولی نه گذشتن سن و نه خاموش شدن استعداد هیچکدوم نتونست اونو از تصمیمی که گرفته بود منصرف کنه تا اینکه اتفاقی افتاد : آموزگاری که به او فقه یاد میداد٬ این مساله را به او تعلیم کرد : (( عقیده استاد این است که پوست سگ با دباغی پاک نمیشود. ))
سکاکی این جمله رو بارها با خودش تکرار کرد ولی همینکه در جلسه بعد خواست درسو پس بده اینطور گفت : (( عقیده سگ این است که پوست استاد با دباغی پاک میشود!!!!!!!))
خنده حضار بلند شد و بر همه ثابت شد که این مرد بزرگسال که پیرانه سر ٬ هوس درس خوندن کرده به جایی نمیرسه.سکاکی دیگه نتونست تو شهر بمونه و سر به صحرا گذاشت که از قضا به دامنه کوهی رسید و متوجه شد که از بلندی قطره قطره آب روی صخره میچکه و در اثر ریزش مداوم آب صخره سوراخ شده.یه لحظه فکر کرد و با خود گفت : دل من هر اندازه غیر مستعد باشه از این سنگ سخت تر نیست و ممکن نیست مداومت و پشتکار من بی اثر بمونه.
برگشت و اونقدر پشتکار به خرج داد تا عاقبت یکی از دانشمندان کم نظیر ادبیات شد.
خلاصه که نابرده رنج گنج.....
پ.ن
۱- یکی نیست به خودم بگه تو که لالایی بلدی چرا خودت...
۲-کل اگر طبیب بودی سر خود...
۳-ماهی رو هروقت از آب بگیری....
۴-......