هواللطیف...

 

بعضی رفقا مدتیه که اعتراض دارند و میگند چرا طنزهای طلبگی رو دیر به دیر مینویسی

اینهم واسه دل اونها :

یکی از دوستان طلبه تعریف میکرد که در اوایل طلبگی با تعدادی از رفقا تمرین منبر میکردیم.

یه روز نوبت یکی از طلبه های یزدی بود که منبر بره . یکم که صحبت کرد بعد خواست روضه بخونه ، روضه ذوالجناح رو شروع کرد وبا لهجه یزدی گفت : حضرت زینب به ذوالجناح گفت : ذوالجناح راستشو بگو حسین رو چه کردی؟

یه طوری بالهجه یزدی گفت راستشو بگو همه زدیم زیر خنده ، اون بنده خداهم ازخجالت نفهمید کدوم طرفی در بره

خلاصه دیگه ،

حالا نپرسید که خودت چند بار از این سوتیا دادی ، که تو وبلاگ جاشون نمیشه باید بفکر سایت باشم

 

لطیفه گریه دار..!!

 

خیلی وقت بود لطیفه ننوشته بودم

امروز میخوام یه لطیفه بنویسم که خیلی وقتها ممکنه خودمون مشابهش روانجام بدیم

به نظر من به اینجور لطیفه ها نباید خندید، که باید گریست

نظر شما چیه؟

مردی که دماغش به طرف چپ کج بود وارد شهری شد،یکی از بزازهای آن شهر اورا دید،از او تقاضا کرد که درآن شهر بماند وشاگردی مغازه او را بنماید، اما آن مرد قبول نمیکرد.چون اصرار از حد گذشت،مردم اورا سرزنش کردند که این چه اصراری است که به او می کنی؟ مگر شاگرد قحط است؟! او در جواب گفت: در شاگردی این مرد نفعی است که شما متوجه آن نیستید. پرسیدند چه نفعی؟ بزاز گفت : این مرد دماغش کج است به درد کار من میخورد، چون اگر از طرف چپ متر کند وبخرد،وازطرف راست متر کرده وبفروشد، در هر روز چندین متر به نفع ما خواهد بود!

طنزطلبگی

منبرجهل

مردی ازواعظی که بالای منبر بودمسئله ای را پرسید،واعظ گفت نمیدانم، به اوگفته شدکه منبرجای انسانهای جاهل ونادان نیست ،واعظ درجواب گفت:من به قدرعلمم بالا رفته ام ولی اگر می خواستم به اندازه جهلم بالابروم بایدتابه آسمان بالا میرفتم.

 

عقل کل

ازعالمی مسئله ای سوال شد،اودرجواب گفت نمیدانم،سائل گفت: اینجا جای جهال نیست ،عالم درجواب گفت:اینجا  جای آنکسی است  که مقداری میداند ومقداری نمیداند،ولی آنکس که  همه چیز میداند،مکان ندارد

کارکردشکم

روزی مجلسی برپاشدودرآن جمعی نشسته،یکی ازآنان که در صدر مجلس نشسته بود،آغاز نصیحت وموعظه کرد،دراثنای گفتگوگفت که به جان آمدم،ازبس که زحمت کشیدم وکار کردم وشکم خورد.یکی ازحاضرین که درپایین مجلس نشسته بود گفت:آقای من حالا مدتی امر را برعکس گذشته کنید،گفت :چه کنم؟ گفت: شکم کار کند وشمابخورید!

اشتباه آبکی

گویند سلطان محمود روزی با یکی از وزیرانش درکنار نهری قدم میزدند دردست وزیر سیبی بود که میخواست به سلطان محمود بدهد ودرنهرآب تف بیندازد،اشتباه نموده تف را در صورت سلطان انداخت وسیب را در نهر آب!

چهارتخم 

از طرف خلیفه بغداداعلام شد که هر که چهار تخم دارد اورا دستگیر نموده بیاورید،روباه پا به فرار گذاشت رفیقش اورادیده گفت:با تو کاری ندارند برگرد،روباه گفت:می ترسم اول تخمها را بکشند بعد بشمارند!

نورچشم

روزی عبدالرحمن جامی شعری سرود:

 بس که درجان فکار و چشم بیمارم تویی            هرکه پیدامیشود ازدورپندارم تویی

شخصی به او گفت:اگر خری پیدا شودچه؟جامی گفت:پندارم تویی

اخلاص!!!

شخصی نماز خود را بسیار طول میداد،مردم اورا مدح وتعریف کردند،وقتی ازنماز فارغ شد گفت روره هم هستم!

سوادپشگلی

شخصی مرده ای را دفن کرد وپس ازآن گفت کمی پهن تازه بیاورید ومقداری پهن بر روی مرده ریخت، فردی به اوگفت این چه معنی دارد؟گفت نمیدانم ولی در رساله است رساله را آوردند دیدند نوشته است که مستحب است قبر را کمی پهن تر کنند یعنی وسیعتر نمایند.

نصفش کممه!

گویند عالم زاده ای پدر راگفت:مگر قرآن بنایش بر اختصار نیست؟گفت: بلی گفت پس چرا قرآن درباره اینکه پسر دو برابر دختر ارث میبرد میگوید:((وللذکر مثل حظ الانثیین))یعنی ارث پسر دوبرابر دختر است.پدرش گفت:پس به نظرشما باید چطور بگوید؟ گفت: (وللانثی نصف الذکر)) مختصرتر وبهتر بود پدرش در جواب گفت:آنوقت مادرت راضی نمی شد ومی گفت کم است!

 

منتظرلطیفه های بعدی باشید